۱۳۸۴/۰۳/۲۳

من سیب را گرفتم و با ولعی بی شرمانه آن را خوردم


همان طور می  رفتیم به چشمانش نگاه کردم


اون هر دو سیب را به من داده بود و من می دانستم که گرسنه است ، همان طور که من گرسنه بودم


تازه فهمیدم که او با دادن هر  دو سیب به من ، به چه اندازه مسرور شده بود.


 


۲۳ نظر:

نگار گفت...

اول................

نگار گفت...

سلام.خوبی؟آخييييييييييييييييی.چه مهربون.پس بايد قدرشو خيلی بدونی

مـــــــــــهـــــــــــــدی گفت...

سلام دوست خوبم ......... وبلاگ زيبایی دارید .... منم به روزم اگه سر بزنی خوشحال می شم منتظر حضور گرمت هستم...موفق باشی

مـــــــــــهـــــــــــــدی گفت...

سلام دوست خوبم ......... وبلاگ زيبایی دارید .... منم به روزم اگه سر بزنی خوشحال می شم منتظر حضور گرمت هستم...موفق باشی

اشکبوت گفت...

مسرور که شده بود٬ ولی مطمئن باش توی دلش ميگفته ای کوفتت بشه الهی!

yasmin گفت...

نشانه ای کامل از ايثار و فداکاری. چيزی که اين روزها خيلی کم پيدا ميشه.

رز آبی گفت...

سلام ٬ جالب ناک بود .

ghatreashk گفت...

چقدر جالب تو ذهنم  جمله ی مامان رزی بود وقتی اومدم بنويسم ديدم اااااا زودتر به ثبت رسيده!!!..راستی احتمالا  آپ کنم يه سری بزن

ashk kochike گفت...

سلامممممممم...وای خذای من باورمممممممم نميشههههههههههه...ميدونی چی شده آخه ؟؟؟ من ديشب خوابه سيبه سرخ ديدم يه سيب سرخ بزرگ و کاملا آبدارو خوشمزه صبح که پا شده بودم داشتم برا مامانم تعريف ميکردم که سيبه چقدر خوشمزه بود و حالا اون سيب تو وبلاگه تو :ی اما سيبی که من تو خواب ديدم خيلی بزرگ بود....

ashk kochike گفت...

rasti to too familit harfe T hast????

ashk kochike گفت...

تعبيرشو ديدم :)) اول اينکه فرزند دختر ميآری =)) دوم اين که منفعت بهت ميرسه سوم اينکه از يه بزرگی که دوره خير به تو ميرسه بقيه اشم به ما ربطی نداشت (دونقطه پی)‌اينا برا سيبه قرمز بودااااااا

دل آشوب گفت...

ممنون که به من سرزدی ميلاد عزيز. بی أنکه خبرت کنم. ببخش که دير اومدم. مانيتورم سوخته بود و از طرفی هم اين روزها خيلی درگير کارهايی شدم که به من ربطی ندارند. شاد باشی

سپيده گفت...

سلام چشم در فرصت مناسب آپ می کنم امر ديگه ای نيست آقا ميلاد فالگير؟

سپيده گفت...

سلام من آپ کردم خوشحال می شم سر بزنی
شاد باشی

ياسين گفت...

فکر نمی کردم تو هم اینجوری بنویسی ....:D ...خسته نباشی رفيق ...شايدم اشتباه فکر می کردم ..يا علی ..ياسين

Setareh گفت...

سلام.تعارف نکردی؟همين که بهت داد تو هم گرفتی خوردی؟به به نوش جان:)

Fal - GooSH گفت...

tanhakhori hamishe lezat dare! :D

tabassom گفت...

عین داستان مسیح...
عکس فوق العاده است...

پگاه و بامداد گفت...

سلامممم:‌چه زيبا بود ! مرسی .... در واقع ...
تو به من خنديدی و ندانستی من با چه دلهره ای از باغچه ی همسايه سيب را دزديم...باغبان از پی من تند دويد ... سيب را در دست تو ديد...غضب آلود به من کرد نگاه ... سيب دندان زده از ديت تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سال هاست که خش خش گام هايت تکرار کنان می دهد آزارم و من انديشه کنان غرق اين پندارم که چرا خانه ی کوچک ما سيب نداشت !!!موفق باشی

Asi گفت...

تو که شکمو نبودی؟ بودی؟

ایمـــان گفت...

سلام ميلاد خان .بايد بگم وبلاگ قشنگی داری .موزيکش هم بهش مياد .وقت کردی يه سری هم به ما بزن .
جاری باشی

اودی گفت...

سيبش سرخ بود ؟؟؟ سرخ سرخ ؟؟؟

قاصدک گفت...

سلام میلاد جان خوبی؟............متنت چقدر قشنگ بود................ وقتی دلواپسی ها غروب می کند...
وقتی خورشيد ترانه اش را برای شکوفه ها ی ناز و اطلسی دوباره آواز می کند...
من ترانه ام را برای تو می خوانم....
کجاست ستاره ای تا باورم کند!؟
.