دوباره سلام
نمیدونم چرا و چطور اینجا هنوز زنده هست.
خیلی ها رفتن و خیلی ها آمدن ولی من هنوز اینجا موندگار شدم
این وبلاگ خیلی قدمت داره . نزدیک به 4 سال.
توی این چهار سال خیلی اتفاقها ی بد و خوب افتاد.
بزرگترین اتفاق توی زندگیم که هنوز هم دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم.
نمیدونم اصل مطلب کجاست و مشکل کجاست .فقط میدونم مشکلی هست.
سعی میکنم به خودم بفهمونم که میتونم حسشون کنم ولی هرچقدر تلاش میکنم هیچ موفقیتی بدست نمیآرم.
از خیلی چیزهای میترسم.
از آینده.
از گذشته
خیلی بهترین دوستانم بودن ولی الان حتی نمیدونم کجا هستن.
خیلی ها هستن که هنوز باهاشون هستم.
خیلی جالبه.
کسی ندارم که ازش توی این دنیای مجازی حرف بزنم جز یه اتفاق جالب که همین الان به فکرم رسید.
خیلی وقت که دوستانی داشتم یکی بود به نام یاسی که هنوزم هست و خوشحالم که اون هنوز از بین اون همه مونده و به قولی دووم آورده.
یه روز به ازش پرسیدم بیست سالگی چه حسی داره. گفتم من یه جورایی از بیست سالگی خوشم میاد. شاید اگه به اون سن برسم یه پرش بلند در زندگیم داشته باشم.
خنده داره که یک سال از بیست سالگی گذشته و من همونی هستم که بودم و هیچ تغییر قابل مشاهده ای هم نداشتم.
خوب اینم جزو همون خیالات و رویاهاست.
همون چیزایی که من خیلی وقتا باهاشون تو فکرم بازی بازی کردم تا کمی باهاش آشنا تر بشم.
بزرگ شدیم و هیچی نشدیم.
فقط به قولی قدمون دراز شد و عقلمون کوچیک.
شاید به قول دوستی زمان همه چیز رو حل کنه.
زمان
میترسم دنیا تموم بشه و زمان کاری ازش بر نیاد!!!
۳ نظر:
سلام.وبلاگ اپ شد
سلام ما آپ هستيم خوشحال ميشيم سر بزني
من آپ کردم,یه تک پا میای ؟
ارسال یک نظر