خدا میدونه!
خدا خوب میدونه تو کی هستی. خوب میدونه من کی هستم
خدا خودش دروغهایی که بهت گفتم رو میدونه
خودش میدونه بیرحمیات و نادونیات
با تمام کارایی که کردم ولی میدونستم تو و کارات رو
میدونستم چیکار میکنی با من و میشد حدس زد قدم بعدیت رو
یادت هست!
خدا هم میدونه
روزایی که با بحث کردن الکی واسه مسائل الکی تر خودمون رو سرگردم کردیم.
و همونا بود که شد یه مسائله که الان شده دردسر یا درددل ما
خدا خودش خوب میدونه
میدونه اینی که الان اینجاست مخلوطی از یه آدم صبور و شکیبا و شاید خودخواه و لجبازه
شاید هم معجونی از 2 آدم با دو شخصیت که به زود خواستن مثل هم بشن
شدن
خودت میدونی
حتی خدا هم میدونه
میدونه که شد . شد که حرفای روزانت و تفکرات شبانت سرخط گفتهات واسه من شد.
یکم قدیمی شد.
یعنی حرفای تکراری و گفته های گفته شده واسه یه گفتگوی جدیدمون اول یه جنجال جدید بود.
شاید هم غریب بود.
فقط میدونم که ناخواسته بود.
خودت خوب میدونی . من آدمی مثل آدمای دیگه نبودم.
مثل تو ، نبودم.
مثل خودم بودم.
شاید نگرانی های شبانه شد اول دلواپسی های روزانه
بهر حال.
بگذریم.
ولی از خاطره ها نمیگذریم.
از بودن ها.
از شدن ها
از خواستنی هایمان.
از زیبا دیدن هایمان.
پاکی
صداقت
شاید کمی کودکی.
شاید دلتنگی.
بهر حال.
من میدانم - تو میدانی - خدا می داند.
شدنهای ما شدنی میشود اگر بخواهیم.
من میخواهم.
تو هم میخواهی. یعنی باور دارم میخواهی.
تو هم باور کن باورم را.
۱ نظر:
باز آمدم از چشمه خواب ، کوزه تر در دستم.
مرغانی می خواندند. نیلوفر وا می شد. کوزه تر بشکستم،
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم.
ارسال یک نظر