بعضی وقتا حس میکنم دلم میخواد یه شاتگان داشته باشم و یه گوله تو سرت خالی کنم که مخت بپاشه زمین و و یه آبگوشت حسابی بشه!
اون موقع نه از خوشگلی خبری هست نه از دوستان. عمرا کسی بیاد جمت کنه!
تازه معلوم نیست چند نفر بیان روت بالا بیارن. خوب دیگه دیدنی نیستی. کاریش نمیشه کرد!
ولی الان که فکر میکنم میبینم چرا بزنم تو سرت؟ زود میمیری به نفعت میشه.
زنده سوزوندن هم حال میده.
یه میله رد کنم توت ازاینور به اونور و مثه مرغ بریون بندازم تو آتیش که بپزی.
دیدنی میشی نه؟ البته بازم اینطوری روت بالا میارن! خوش میسوزه آخه! ارزشت با سیب زمینی تفریبا یکی میشه!
فکرام عجیبه.
دیگه هرچی راهه تموم شده رسیده به این. آدم کشی!
همینش هم جنم میخواد.
ببین. بهت اخطار میکنم.هرچقدر زودتر بیای خودت رو معرفی کنی راحت تر میمیری. واگه من بیام پیدات کنم مطمعن باش تا آخرین لحظه ی مرگت هزار بار میمیری!
خیلی گستاخ شدم نه؟
خوب چیکار کنم . بعضی وقتا آدم واسه ارضا کردن خواسته هاش مجبور به انجام هر کاری میشه...
کسی راهه دیگه ای به فکرش میرسه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر