۱۳۸۹/۰۵/۲۷

منه سرد

یک زمانی بود..
یک فرصت دیگر...
دلم گفت.
آغوش میخواهم..
خودم  را جمع کردم  که بگیرمت ولی...
نه..
دیگر نه.
آخرین زمان که آغوشم را به تو  دادم، محبت دستانم را فراموش کردم پس بگیرم.
شاید تنها دلیل تفاوت امروزم دستهای بسته ام است
دستانی که گرمایش  در وجود سرد تو خاموش شد


۲ نظر:

زهره گفت...

سلام
خوبی؟
قشنگ بود

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هرشب// بدین سان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب// چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو//که این یخ کرده را از بی کسی ها می کنم هر شب

مونا گفت...

آخرین زمان که آغوشم را به تو دادم دیر رسیده بودی تا محبتی در من برایت بماند
تنها دلیل تفاوت من ذهن خاک خورده و قلب پلمپ شده ام است شاید
دستانم هم به دست طوفان سپرده شد...
چقدر غریبم!
سلام!
تا نهایت استخون هام نفوذ کرد!
مرسی
واقعا