۱۳۸۹/۰۳/۲۸

راه من...

 


دلتنگی های آدمی را باد، ترانه ای میخواند


رویا هایش را آسمان پر ستاره ، نادیده میگیرد


و هر دانه برفی به اشکی نریخته ، میماند


 


سکوت سرشار از سخنان نا گفته است


از حرکات نکرده


اعتراف به عشق های نهان


و شگفتی های به زبان نیامده


 


در این سکوت حقیقت ما نهفته است. حقیقت تو  و من


 


برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند.


گوشی که صداها وشناسه ها را در بیهوشیمان بشنود.


برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد.


و زبانی که در صداقت خود ، ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که به بندمان کشیده است سخن بگویم!


از بخت یاری ماست شاید، که آنچه میخواهیم یا بدست نمیآید یا از دست میگریزد!


 


بسیار وقتها با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز میکنیم


اما در همه چیزی رازی نیست . گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست.


 


من پا پس میکشم و در نیمه گشوده به تو بسته میشود


 


تصمیم درست صادقانه!!!


با خود وفادار میمانم آیا؟


یا راهی سخت اختیار میکنم؟


 

۳ نظر:

میلاد گفت...

یکم گنگ بود ولی متنی هست که سال 85 روی دفترم نوشته شد!
اون زمان هم دورانی بود!!! الان دوباره بهش رسیدم!

مهدیه گفت...

ارزش هر ادم به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد ...
خوب بود ، همین راهو ادامه بده

صبا گفت...

سلام.متن زیبایی بود.
ممنون ازاینکه به وب من سرزدید.
موفق باشید