۱۳۸۹/۰۶/۰۳

وقتی چیزی رو سخت کنیم

شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدندو زير آن خوابيدند.
نيمه هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار کرد وگفت: "نگاهي به بالا بينداز و به من بگو چه مي بيني؟ واتسون گفت:"ميليون ها ستاره مي بينم".
هلمز گفت: "چه نتيجه اي مي گيري؟"واتسون گفت:"از لحاظ روحاني نتيجه مي گيرم که خداوند بزرگ  است و ما چقدر در اين دنيا حقيريم. از لحاظ ستاره شناسي نتيجه مي گيرم که زهره در برج مشتري ست، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيکي نتيجه مي گيرم که مريخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نيمه شب باشد ". شرلوک هلمز قدري فکر کرد و گفت: "واتسون! تو احمقي بيش نيستي! نتيجه ي اول و مهمي که بايد بگيري اين است که چادر ما را دزديده اند!
!

۴ نظر:

ستاره** گفت...

سلام،اینو قبلا خوندمش مطلب قشنگیه ونکته ش هم واضحه .
در مورد این که گفتی مطالب رو خوندم وآیا خوشم اومده یانه؟
مطالب قشنگه ولی بعضیا شون که میخونم نمی تونم بفهمم شون ، این بخاطر چیزیه که گفتی شاید خصوصیه

مهدیه ، گفت...

عالی بوددد
گاهی ماها بدیهی ترین چیزا رو نمیبینیم و مسایلو پیچیده میکنیم
واسه خودم هم پیش اومده که بقول شرلوک هولمز احمق شده باشم !!
...
میدونی چیه ؟ این قالبا با بعضی مرور گرا درست باز نمیشن ، هر قالبی میذارم واسه یه سری درست باز نمیشه
راستی خبرت نکردم چون فک کردم خودکار رو پیجت میاد که به روزم
:)

مونا گفت...

ای کاش گاهی میشد یکم گرفتار خودمون بشیم...

مونا گفت...

سلام
آره ترکوندمش!لازم بود شاید..
فعلا قصد نوشتن ندارم
ولی هر وقت شد بهت سر میزنم،قول!