۱۳۸۹/۰۳/۲۷

پیرم اما بگذارید که جاری باشم...

 


 


حرف من حرف حقیقتی هست که همیشه توی ذهن من مثل کرم میچرخید و می بلعید!


نمیخوام خودم هم قاضی باشم هم متهم!
نمیخوام خودم رو محکوم به تنها بودن بکنم ولی هرکس هرجایی باشه مطمعنا میتونه بهترین نظریه رو برای این مشکل یا این رفتار  من بدست بیاره!


همیشه از جایی شروع میشه که فکرش رو نمیکنیم!
همیشه از کسی ممکنه شروع بشه!

قبلا شده بوده که آروزی داشتم و برای بدست آوردنش زحمت کشیدم ولی نتونستم بدست بیارم و الان که به هر دلیلی باز آروزهایی دارم که ممکنه برای خیلی بی معنی و بی ارزش باشه ولی باز برای بدست آوردنش زحمت میکشم و این زحمت من بیشتر مواقع به جواب رسیده!
من هرگز از پول حرف نمیزنم. هرگز از داشتن مادیات خاص حرف نمیزنم من از چیزی حرف میزنم که نداشتم. یا داشته م ، از من گرفته ان!!
من برعکس خیلی از کسانی که هستن و نیستند در دوران کودکی خودم شوق ها و خوشی های زیادی داشتم ولی هرگز دلم نمیخواد به اون دوران برگردم!
متاسفانه انسانها وقتی بزرگ میشن دیدشون به زندگی بازتر میشه و شاید کمی عاقلتر. ولی به نظر من کسانی هستن که هرچقدر بزرگتر میشوند دیدشون نسبت به زندگی تنگ تر میشه و میشه گفت آزادی افکارشون فقط در دوران کودکی اونها بوده!


هیچ کسی درست نمیتونه حرفهای منو بفهمه. نه من بد حرف میزنم نه بد مینویسم. متاسفانه بد انتقال میدم!


من احساس میکنم در اوج جوانی پیر شدم. از درون پیر شدم!
حسی عجیبی هست. حسی که بعضی ها به نام تنبلی اون رو میشناسن! شاید هم نادانی!



حسی که با گذشت زمان و تفکرات و رفتار  و کارهای من این موقعیت ها رو ایجاد کرد که من هر روز و هرشب بیشتر فکر رو مشغول خودم کنم!


خوشبختانه مردها موجوداتی هستند که میشه گفت بیشتر آینده نگر هستند! بیشتر برای خوبی خودشون زحمت میکشن! بیشتر دنبال کشف کردن ، دنبال کردن و بدست آوردن هستن!
شاید برای همینه یکم ذهن پیری دارن! شاید برای همینه که مردانه رفتار میکن!


 


ذهن پیر حرف امروز من بود و هست!



مسخره تر از نشستن توی کافی شاپ و سفارش نوشیدنی گرم


و تمرکز کامل روی کیک قهوه و تصور تو که چقدر این بیچاره میتونه گشنه باشه!!


درسته. شاید در اون لحظه تنها  دلخوشی اون ، خوردن کاپوچینو با کیک قهوه بوده!


چقدر ساده.


و منم باید بخورم و ببینم که خوردن یک نفر چقدر میتونه زیبا باشه. ولی فقط زیبایی دربیان زیبا بودن نیست.اینکه یه جای دنج و خلوت برای هم صحبت شدن و شناختن ، تبدیل شده به یه کافه تریا. یعنی فقط بخور و برو.


نمیدونم. آیا واقعا ذهن من پیر شده؟ که این لذتها رو نمیتونه ببینه؟



یا تصور پیاده روی های شبانه من و لذتی که  تمام وجودم رو پر میکنه  و حالا وقتی کسی کنار من ایستاده ،با غر غر کردنهای میلی ثانیه ایش مجبورم میکنه که براش آژانس بگیرم!!!!!



آیا من پیرم؟ که این لذتها رو نمیتونه ببینه!!


شاید تصور اینکه من در روز و شبم در اجرای کامل دو نفر کاملا متضاد هم هست برای خیلیها سخته.


در روز در محل کار میگم و میخندم و شوخی میکنم و نگاهی از مردانگی و جنتلمن بودن در وجودم نیست! ولی وقتی شب میشه و تنها میشم دیگه کسی نیست نقش بازی کردن های منو ببینه  آروم میشم و میشینم مینویسم میکشم و میشنوم!
احساس میکنم وقتی خودم هستم ؛ تنها،  باید در برابر خودم بهترین حالت خودم  رو داشته باشم.


و واقع هم همینطور هست! نمیشه متفاوت از این بود!


ذهن من پیر شده؟


چند روز پیش برنامه ای داشتیم برای سفری 3 روزه به  شهری تحریم شده!( برای من ). به همون دلیل من به سفر نرفتم و دوستانم زنگ میزدن که الان اتاق گرفتیم. امروز توی چادر هستیم . امروز فلان کار رو کردیم


و برگشتن!



دیدم همه ناراحت هستن!
گفتم چی شده؟ گفتن قرار بود بریم سنگ قبر فلانی رو ببینیم ولی خیلی شلوغ بود!! من هم با خنده که شما 3 روز رفتین تمام خوشی هاتون رو واسه ی دیدن سنگ قبر یک مرد مرده کوفت کردین؟



نمیدونم . ولی واقعا دیگه دارم احساس میکنم ذهنم پیر شده!


همیشه وقتی چیزی رو میخواستم و میخوام سعی میکنم به صورت یه خط مستقیم فقط به سمت هدف بزم و بدستش بیارم


خیلیها اینطوری هستن ولی وای به روزی که اون هدف یک فرد باشه!!!
بعضی وقتا احساس میکنی شاید زامبی هستی چون هرکسی همچین خواسته ای از کسی داشت با حرکت های بچه گانه ای مواجه شد با اینکه تصور این حرکات از جانب یک فرد معمولی تقریبا خنده داره!!! ولی متاسفانه ارزش های افراد فقط در جهت بدست آوردن مادیات محدود میشه


و من همیشه سعی کردم با هرکسی ارتباط دارم خودم باشم بدون هیچ جبهه گرفتنی ولی گویا بهم دراین یک موردباید همرنگ جماعت شد!!


بهر حال که میشه گفت من باخیلی از آدمها فرق دارم فرق کردم!


لذت های زیادی رو احساس کردم  ولی مطمعن هستم که شاید 10 درصدشون رو میشه با دیگران به اشتراک گذاشت!


این تفاوت ها به معنی برتری نیست!! هرگز!  در معنی لمس احساس  زیبایی هاست


 


 

۴ نظر:

مهدیه گفت...

اگر واقعیت رو بخوای مشکل از تو نیست ... تو درستی و به سنت رفتار میکنی ، تو سعی میکنی ببینی اونچه پشت خیلی از دیدنی ها و نادیدنی هاست ... وقتی بازاری برای کالای تو نیست دلیل بر اون نیست که کالات ذاتا ایراد داره ، بلکه سلیقه و رفتار مصرف کننده عوض شده و همیشه هم قرار نیست این عوض شدن مثبت باشه !
درد جامعه همون دردیه که تو این پست ازش نالیدی ... جامعه ای که گذارش از سنت به مدرنیته انگار قراره تا ابد طول بکشه ، جامعه ای که دچار بازی فرهنگ شده ، و من و تو هم یک عضو همین جامعه ایم ، با این تفاوت که بعضیهامون سعی میکنیم خودمونو بکشیم بیرون و از بالا به همه چیز نگاه کنیم ....
نقابت رو بردار ، شاید یک نفر احتیاج داره خود خودتو ببینه تا اونم بتونه خود واقعیشو ببینه ...گرچه میدونم همین جمله ی نقابت رو بردار از جمله ی پاشو برو او کوهو بکن سخت تره !!!

مهدیه گفت...

راستی کنکجکاو شدیما ، حدس میزنم قبر کورش باید باشه ، شایدم حافظ ، بقیه قبر ها که جنبه ی تاریخی و دیدنی هم ندارن اخه ؟!

AC گفت...

آدم ها با همین چند تا خنده سر کار یا دانشگاه یا هرجای دیگه زندن ! اگر با 4 تا دوست بخندن دلیل بر اینه که دارن هرزگی می کنن؟؟؟؟ دلبری می کنن؟؟؟ اعتماد به نفس کاذب به هم بزنن؟؟؟؟

AC گفت...

دیدن یه سنگ قبر کار احمقانه ای نیست ! چه اون آدم کوروش باشه چه یه علافه بیکار ! احمقانه شاید تحریم کردن شهر به خاطر مسایل بی خودی باشه
سنگ قبر کوروش خیلی حرفا واسه گفتن داره !