۱۳۸۹/۰۷/۲۸

غیر از این است؟؟؟


وجودت غیر از این بود؟؟

 ذره ای تنها در دل یک آناناس یا موز بودی
شاید برای خود ، خدایی میکردی.

مردی  آن را خورد که بعد شد پدرت!!

وارد جایی از بدن مرد که بعدا شد پدرت میشوی . میروی پایین .  انقدر پایین که احساس میکنی داری از خانه ی جدید خارج میشی.

وارد جایی تاریک و شلوغ میشوی با ذره هایی مثل تو که هی توی هم لول میخورن!!!

و احتمالا شبی از شبها بعد از عملیاتی پیچیده تو شتابان وارد خانه ی جدیدی میروی!!

آنجا هم تاریک است ولی حس خوبی به تو میدهد.دقیقا نمیدانی کجاییی! بعدا شد مادرت!!

خوش میگذرد
بیشتر از جای قبلی بهت رسیدگی میشود
میخوری
میخوری و
هی بزرگ میشوی
هی گنده تر

تا جایی که انقدر گنده میشوی که در آن خانه جا نمیشوی و یکی می آوردت بیرون!!

بعد سالها... این میشوی که هستی

اما
هنوز هم که هنوزه از آن یک ذره تا این عجوزه ی عجیب به دنبال بزرگ شدن هستی
و جایی بهتر برای زیستن...

واقعا ارزشش را داشت؟؟


بعضی ها ارزشی در حد همان ذره در دل موز یا آناناس را دارند
تا ابد...

و شاید پشت دیوار های کانـ دوم ...

۳ نظر:

زهره گفت...

سلام
خوبی؟
آره باهات موافقم
بعضی ارزش این همه وقت
و سختی
این همه راه رو ندارن

زهره گفت...

سلام
خوبی؟
خب من انقدر از خاطرات مشترکم با بی تا نوشتم که فکر می کنم خیلیا می شناسنش
نه بابا
خوشی ها زود گذرن
خیلی زود گذر
اتفاقا این روزا اصلا حال و حوصله ندارم
آپ کردم
با یه شعر جدید
اگه حال داشتی بیا بخونش

مهدیه ، گفت...

سلام
حالا چرا آناناس :))
اگه این روند به این دنیا اومدن دست خودمون بود میشد بپرسی ارزششو داشت یا نه ...
یادت نره همین فردا پس فردا خودت بچه دار میشی
اونوقت یه روز بچت ازت میپرسه بابا ارزششو داشت ?