۱۳۸۹/۰۶/۲۸



سالها بی بودنت بودم 
تن به هر بیهوده فرسودم
جمع این مطلب زدم من
زندگانی شد...

۱۱ نظر:

Falgo0SH گفت...

اول !
یادش بخیر یه زمانی چقدر سر اول شدن دعوا میکردیم :))

زهره گفت...

سلامممممممم
خوبی؟
دیگه داشتم ناامید می شدم
می خواستم صفحه رو ببندم که دیدم درست شد
ایشالا جور می شه می ری
آره خیلی فصل خوبیه برای مسافرت
آهنگ وبلاگتو الان نه اما چند روز پیش شنیدم
خیلیم خوشم اومد
حتما مرسی از لطفت

زهره گفت...

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد
لحظه ویرانیم را حس نکرد
آن که سامان غزل هایم از اوست
بی سر و سامانیم را حس نکرد

شعر قشنگی بود

مونا گفت...

من جمع زدم اما زندگانی نشد،
زنده ماندن شد..
شاید چون ب بودنش نبودم
سلام
این قسمت کامنتت مرد تا بازشه!
وبم حذف موقت بود بازم به روزش کردم

ستاره** گفت...

[لبخند]اومدم

فیروزه گفت...

سلام.خوبی؟نیستی دیگه آقا میلاد. کجاها می پلکی؟ امیدوارم عمر هیچ کسی اینجوری بیهوده تلف نشه. چون اونی که رفته دیگه رفته زندگی رو دریاب.

فیروزه گفت...

اگه بیای خوشحال می شم.

مونا گفت...

سلام..
کجایی تو؟ من رفتم یه شهر دیگه اونوقت تو غیبت زده؟!
گفتم الان ده تا پست دیگه ردیف کردی که من نخوندمشون

مهدیه ، گفت...

آره واقعا ...
غم بود زیادم بود اما انگار وسعت روح من برای پذیرفتن و درکشون بیشتر بود !

LastNewsTech گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
آرمین گفت...

سلام
پست آرامش بخشی بود
من که لذت بردم