۱۳۸۹/۰۷/۱۰

روزهای رنگین



وقتی که بچه بودم ، پرواز یک بادبادک ،
میبردتم از باغ های سحرخیزی پلک تا نارنج زار خورشید.



وقتی که بچه بودم ،خوبی زنی بود که بوی
سیگار میداد و اشک های درشتش با قرآن می امیخت



وقتی که بچه بودم ، آبِ زمین و هوا بیشتر
بود و جیرجیرک در خاموشی ما آواز میخواند



وقتی که بچه بودم  ، در هر هزاران و یک شب یک قصه بس بود تا در
خواب و بیداری خوابناکت  ، سرشار باشد.



وقتی که بچه بودم مردم نبودند



 آن روزها ، وقتی که من بچه بودم ، غم بود. اما...



 کم بود!!!!!!

۲ نظر:

مهدیه ، گفت...

میبینم که نظر این مطلبو واسه پست قبلی گذاشتم
ببخشید خب ...
کم پیدا شدیا

زهره گفت...

سلام
خوبي؟
آره چگي ها خيلي خوب بود
اين همه فكر توي سرمون نبود
همش بازي و شادي بود

من بودم و اوج بال من كودكيم
دريا دريا زلال من كودكيم
دنباله بادبادكي در كف باد
من بودم و بي خيال من كودكيم