۱۳۸۹/۰۸/۲۷


شاید همین است...!

با رفقا چایی میخوریم کنار رودخانه و پایی در آب میزنیم و خمیازه ای میکشیم و همانجا میخوابیم!
بیدار میشویم و همانجا صورتمان را میشوییم و همانجا بساط خوردنی ها را پهن میکنیم و همانجا آتشی برپا میکنیم!
همانجا پاسور و قلیونمان را روبه راه میکنیم و همانجا ساز موزیک را  با گوشی های بی کلاسمان کوک میکنیم و همانجا لیوانهایی پر شده با یخ های قالب قالب و  شراب پر میکنیم!!

و شاید
یک لحظه از زندگی همین باشد!

ورق بازی کردن کنار رودخانه با قلیونی کنار لب و لیوانی پر مشروب ، در هوای که لرزش سرمایش را ، گرمای دود قلیون و مشروب و هیجان بازی ،  فراموشمان میکند!!

۴ نظر:

مهدیه ، گفت...

شاید ...
یک لحظه اش خب اینه ، بقیش چیه ؟

مونا گفت...

و چقدر "یک لحظه"های ما با هم فرق دارند!
سلام
میبینم که حسابی بهتون خوش گذشته
ما هم رفتیم رودخونه ولی چیزی نبود لرزش سرمای هوا رو فراموشمون کنه!!!
امیدوارم لحظه هات پر از یک لحظه های دوست داشتنی باشه

ماندگار گفت...

سلام به به می بینم که حسابی بهتون خوش گذشته. قدر لحظه هاتو بدون. بعدا حسابی دلت واسشون تنگ میشه. ببینم تو تو سرما مشروب رو با یخ خوردی . عجبا. ولی نشستن کنار آتیش یه صفای دیگه داره. امیدوارم لحظه های خوب تو زندگیت همیشه تکرار بشن.

ماندگار گفت...

در ضمن میلاد خان چرا دیگه به وبلاگم سر نیم زنی. مثل اینکه دوستای جدید حسابی مشغولت کردن آره؟ باشه شما خوش باشین ما هم خوشیم.